«فردریش نیچه» که بود و چه میاندیشید؟
فردریش نیچه یکی از تاثیرگذارترین فیلسوفان قرن نوزدهم بود؛ کسی که اندیشههای رادیکال و متفاوتش همچنان نقش پررنگی در شکلدهی به تفکر مدرن دارند.
فردریش نیچه یکی از تاثیرگذارترین فیلسوفان قرن نوزدهم بود؛ کسی که اندیشههای رادیکال و متفاوتش همچنان نقش پررنگی در شکلدهی به تفکر مدرن دارند.
فردریش نیچه یکی از تاثیرگذارترین فیلسوفان قرن نوزدهم بود؛ کسی که اندیشههای رادیکال و متفاوتش همچنان نقش پررنگی در شکلدهی به تفکر مدرن دارند.
فلسفه هنری است که در دسترس همگان قرار دارد، اما درک درست از سخنان فیلسوفان بزرگ نیازمند دانش، دقت و توجه به بستر اصلی اندیشههای آنهاست.
«زندگی ما با تمام جزییاتش تا ابد تکرار خواهد شد»؛ این ایدۀ عجیب و تکاندهندهای بود که فردریش نیچه (فیلسوف آلمانی قرن نوزدهم) مطرح کرد. اما آیا او این ایده را به صورت واقعی باور داشت یا صرفا از آن به عنوان یک استعاره استفاده میکرد؟ این مفهوم چه جایگاهی در اندیشۀ او به طور کلی داشت؟ در اینجا دربارۀ این سوالات بحث خواهیم کرد.
فلسفه رواقی به ما میآموزد که برخی جنبههای زندگی مانند اهداف بلندمدت، مشکلات شخصی و دستاوردها را باید برای خود نگه داریم. رواقیها معتقدند عمل بیشتر از حرف اهمیت دارد.
نیچه به ما یادآوری میکند که اصالت، چیزی نیست که بهطور کامل شکلگرفته و در درون ما پنهان باشد؛ بلکه «وجود واقعی» ما چیزی است که بالای ما قرار دارد، فراتر از جایی که اکنون هستیم. بنابراین ما خودمان را «پیدا» نمیکنیم؛ بلکه با استفاده از مواد خام وجودمان، خودمان را «میسازیم».
اگر تاکنون ایدهای فلسفی را آموخته باشید و سپس سعی کرده باشید که آن را در زندگی روزمره خود به کار ببرید، پس ممکن است به رویکردی که با عنوان «فلسفه بهعنوان یک شیوۀ زندگی» شناخته میشود علاقمند باشید. در اینجا این رویکرد را به صورت ساده و مختصر توضیح خواهیم داد.
حدود ۷۰۰ سال پیش، کاترین سیهنایی در نامهای به بررسی این موضوع پرداخت که چرا عدالت برای ثروتمندان و فقرا بهطور متفاوتی اجرا میشود؛ تحلیلی که شاید هنوز هم در جوامع امروزی کاربرد داشته باشد.
روزگاری که ولتر در آن زندگی میکرد، تا حد زیادی روزگار خوشبینی بود؛ خوشبینی به جهان، به انسان و به آینده. اما ولتر نگاه نسبتا متفاوتی داشت؛ نگاهی که آن را با طنزی کنایهآمیز در رمان «کاندید؛ خوشبینی» ارائه کرد.
آیا سرنوشت ما از پیش تعیین شده است؟ ارادۀ آزاد ما چقدر در ساختن سرنوشتمان نقش دارد؟ اینها از جمله سوالاتی است که از سپیدهدم شکلگیری تفکر فلسفی با ما همراه بودهاند و هنوز هم یافتن پاسخی قطعی برای آنها بسیار دشوار به نظر میرسد.
درد چیست؟ کجا آن را احساس میکنیم؟ چرا آن را ناخوشایند میدانیم؟ درد چه نقشی در زندگی ما ایفا میکند؟ اینها پرسشهایی است که در یک رویکرد فیلسوفانه به موضوع «درد» میتوانیم آنها را مطرح کنیم.
فلاسفهای همچون افلاطون، ارسطو، اسپینوزا، هیوم، کانت و نیچه «عاطفه» را بهعنوان یکی از عناصر کلیدی در شکلدهی به اخلاق و طبیعت انسانی بررسی کردهاند. در اینجا به طور مختصر دربارۀ نقشی که عاطفه درنظامهای فلسفی و اخلاقی این فیلسوفان دارد توضیح خواهیم داد.
بوئتیوس، فیلسوف رُمی و مسیحی قرن ششم میلادی، زمانی که در زندان در انتظار اعدام قریبالوقوع خود بود، کتاب «تسلّای فلسفه» را نوشت؛ کتابی که فلسفه را به شکل بانویی تسلابخش به تصویر میکشید، آن هم در دورانی که امپراتوری روم زوال یافته بود و اروپا در آشوب و وحشت به سر میبرد.