«فردریش نیچه» که بود و چه میاندیشید؟
فردریش نیچه یکی از تاثیرگذارترین فیلسوفان قرن نوزدهم بود؛ کسی که اندیشههای رادیکال و متفاوتش همچنان نقش پررنگی در شکلدهی به تفکر مدرن دارند.
فردریش نیچه یکی از تاثیرگذارترین فیلسوفان قرن نوزدهم بود؛ کسی که اندیشههای رادیکال و متفاوتش همچنان نقش پررنگی در شکلدهی به تفکر مدرن دارند.
کتابهای خودیاری و انگیزشی خیلی اوقات ایدههای فلسفی را که در آثار کهن مطرح شدهاند، خلاصه میکنند و به بیانی متفاوت و اغلب سطحی ارائه میدهند؛ اما گاهی بهتر است به همان منابع اصلی رجوع کنید تا نتیجه بهتری بگیرید و دریافتهای عمیقتری را تجربه کنید.
مارتین هایدگر که به عنوان یکی از تاثیرگذارترین فیلسوفان معاصر شناخته میشود، اساسیترین دغدغهاش «مسئلۀ وجود» بود. او اعتقاد داشت که ما «وجود» را فراموش کردهایم و حتی فراموش کردهایم که آن را فراموش کردهایم! او فکر میکرد طرح دوبارۀ «پرسش وجود» ضرورتی است که سعادت آیندۀ بشر میتواند وابسته به آن باشد. اما اصلا مقصود او از وجود چه بود؟
کاوش افلاطون درباره عشق شامل نقش آن در رشد فردی و اهمیت آن در رسیدن به زیبایی واقعی و جستجوی خیر است.
در اینجا نگاهی خواهیم داشت به سه چارچوب نظری و مفهومی اصلی که برای توضیح رابطۀ میان خدا و جهان ارائه شده است.
این تمثیل ما را به سوی این پرسش هدایت میکند که «دانستن چیزی به چه معناست»؟ این تمثیل تفاتی قائل میشود میان آنچه که «واقعی است» در مقابل آنچه که «واقعی به نظر میرسد». این تمثیل ما را به چالش میکشد تا فراسوی آنچه در نگاه نخست پذیرفتهایم برویم و در نظر بگیریم که شاید حقایق تغییرناپذیری خارج از «غار» درکِ ما وجود داشته باشند.
شوپنهاور، فیلسوف برجستهای که مکتب «ایدهآلیسم آلمانی» را به اوج خود رساند، بر این باور بود که جهان چیزی جز یک رؤیای پیچیده نیست. از نظر او در اصل و اساسِ این رویا نیرویی شوم و رنجآفرین به عنوان «اراده» وجود دارد.
کلمۀ «خود» در زبان روزمرۀ ما کلمۀ بسیار پرکاربردی است؛ «خودم این کار را میکنم» یا «خودم این را میدانم» و جملههای بیشماری مثل اینها هستند که دربارۀ «خود» سخن میگویند. اما اصلا «خود» چیست؟ برخی از فلسفههای شرقی که از دل اندیشۀ بودایی بیرون آمدهاند، پاسخ جالب توجهی به این پرسش میدهند.
کنفوسیوس و ارسطو دو تن از تأثیرگذارترین فیلسوفان تاریخ هستند. فلسفههای آنها متمایز است، اما آنها شباهتهای خاصی دارند که زمینهساز مقایسه آنها شده است.
جستجوی معنای «خوشبختی» همواره نقطه اشتراکی برای اندیشمندان و فیلسوفانی بوده که به دنبال معنا و هدف در پیچیدگیهای زندگی بودهاند. اما فیلسوفان در دورههای گوناگون خوشبختی را به شیوههای مختلفی تفسیر کردهاند. در اینجا به طور مختصر مروری خواهیم داشت بر مهمترین دیدگاههای فلسفی دربارۀ خوشبختی در دورههای مختلف تاریخ فلسفه.
کییرکگور معتقد بود که تا وقتی ما فقط به دیدگاههای علمی، منطقی و انتزاعی نسبت به جهان متکی باشیم، هرگز نمیتوانیم به آن چیزی دست پیدا کنیم که به زندگی فردی ما معنا میبخشد. از نظر او برای پیدا کردن دلیلی برای شروع کردن روز و بلند شدن از تختخواب، ما به نوعی از فلسفه یا اندیشه نیاز داریم که به جای تبیینهای بیطرفانه از واقعیت، دربارۀ زندگی فردی و واقعی انسان حرف بزند و عمق دلهرهها، شورمندیها و شادیهای او را بررسی کند.
کییرکگور، فیلسوف دانمارکی، بیش از هر چیز دربارۀ انسان و زندگی انسانی میاندیشید. یکی از جنبههای این موضوع که توجه او را به خود جلب کرده بود، پارادوکس همیشگی و حلنشدنی میان گذشته و آینده بود؛ اینکه ما فقط گذشته را میتوانیم درک کنیم اما همواره باید به سوی آیندۀ درک نشده پیش برویم.
نقلقولهای فلسفی سقراط هنوز هم پس از قرنها درسهای ارزشمندی دربارۀ خرد، خوداندیشی، معرفت و خطرات نادانی در بر دارند.